جهانی شدن و مسلمانان معاصر
جهانی شدن و مسلمانان معاصر
جهانی شدن و مسلمانان معاصر
نويسنده: حسن رحیم پور ازغدی
اشاره:
متن حاضر، پیاده شده از نوار سخنرانی رحیم پور ازغدی استاد و محقق، در جمع فرهیختگان بوسنیایی در خصوص جهانی شدن می باشد. در این سخنرانی، «جهانی شدن» به معنای آمریكایی آن به مدد مبانی معارف دینی به نقد كشیده شده و اجمالا به جهانی شدن و نگاه جهانی اسلام پرداخته شده است.
«جهانی شدن» یا «جهانی سازی» و یا همان «غربی سازی جهان» پروژه یا پروسه مدیریت شدهای است كه غرب به رهبری آمریكا در حال پیگیری آن است. علمای اسلام در كشورهای اسلامی در حالتهای متفاوتی هستند: در بعضی از كشورها - مثل كشورهای خاورمیانه - كه اكثریت آنها مسلمان هستند علمای اسلام در شرایط پیامبر در مدینه به سر میبرند و موظف به تلاش برای تشكیل حكومت دینی و اجرای حدود هستند؛ اما در كشورهایی مثل كشور شما - بوسنی - كه مسلمین در اقلیت هستند، علمای اسلام باید نقشی را ایفا كنند كه پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در مكه ایفا كردند. شما در مقام نشر عقاید و اخلاق دینی هستید، نه اجرای حدود دینی.
از من خواسته شد در این فرصت كوتاه - كه به دلیل ضرورت ترجمه، فرصت به نصف كاهش پیدا میكند - مختصرا در باب «جهانی سازی و مسلمانان معاصر» سخن بگویم. جهانی سازی و جهانی شدن، كمتر از پانزده سال است كه وارد بورس گفت و گوهای آكادمیك و رسانهای شده است.
«گلوبالیزاسیون» به مفهوم لازم (جهانی شدن) به عنوان گسترش طبیعی سیطره تمدنی است كه فعالتر و علمیتر است. غرب، نه به مفهوم جغرافیایی بلكه به مفهوم سیاسی و ایدئولوژیك، دنیا را به دو بخش برتر و بربر تقسیم میكند!
اسلام با جهانی شدن به مفهوم گسترش ارتباطات، تجارت و عقل ابرازی هیچ مشكل ذاتی ندارد؛ اما بالعرض مشكل دارد. چون امروزه مسلمانان - متاسفانه - در حوزه سیاست، علم و اقتصاد، دست فروتر را دارند نه فراتر و برتر و در عالم ارتباطات و تبادل - حتی تكنولوژی و فرهنگ - هر چند پروسهای طبیعی باشد، قوی، ضعیف را پایمال میكند.
من در این فرصت میخواهم راجع به گلوبالیزاسیون به معنای متعددی آن یعنی جهانیسازی با همه كار اقتدار آمیزی كه دارد، صحبت كنم. این دیگر یك پروسه طبیعی نیست، یك پروژه برنامهریزی شده است. این توسعه طلبی استعماری، هژمونی لیبرال سرمایهداری در غرب، برای تسلط بر تمام جهان است. جهانی سازی به این مفهوم، سلطه غرب است و بر جهان و به خصوص جهان اسلام؛ و در هر سه حوزه اقتصاد، سیاست و فرهنگ تعقیب میشود.
در حوزه اقتصاد، جهانیسازی به مفهوم سلطه كمپانیهای سرمایهداری غرب بر منابع خام جهان اسلام است و به مفهوم سلطه این كمپانیهاست بر بازار جهانی و جهان اسلام و تغییر ذائقه مصرفی مردم.
در حوزه فرهنگ، جهانیسازی فرهنگسازی برای رشد مصرفگرایی، تنوع طلبی و لذتطلبی است. هدف، ایجاد وابستگی اقتصادی در جهان اسلام و غارت آن در حوزه سیاست است جهانیسازی به این مفهوم، عبارت است از جهانیسازی سلطه سیاسی بر كشورهای اسلامی؛ كه تا به حال از طریق گسترش جنگهای مذهبی و نژادی و قومی و ملی بین مسلمانها تعقیب میشد و این اواخر از طریق لشكركشی و اشغالگری و جنگ و لااقل در جهان اسلام به اصلیترین ركن توسعه سیاسی یا مدرن كردن سیاست - یعنی دموكراسی - هم تن نخواهند داد.
آنها میدانند كه امروز در هر كشور اسلامی كه انتخابات آزاد صورت بگیرد، یك جریان اسلامگرا از كار درمیآید. لذا آنها نه در عراق و افغانستان - كه اشغال كردهاند - بلكه حتی در مصر و عربستان و سایر كشورهای اسلامی، اجازه انتخابات آزاد نخواهند داد.
آنها اعلام میكنند امروز بعد از سقوط كمونیسم، جهان دوباره دو قطبی شده است: یك قطبش هژمونی لیبرال دموكراسی به رهبری آمریكا و صهیونیسم است و قطب دیگر، جریان اسلامگرا در تودههای جهان اسلام كه از آن به نهضت بیداری جهان اسلام تعبیر میشود.
سومین حوزه جهانیسازی، به مفهوم دوم، حوزه فرهنگ است كه به نام گسترش فرهنگ مدرنیته، روش زندگی آمریكا را در تمام دنیا ترویج میدهد. جهانی سازی فرهنگی به این معنا یعنی غربی سازی آمریكایی.
فرهنگ و ارزشهای آمریكایی كه قرار است با پوشش جهانی سازی بر دنیا تحمیل شود، چه مشخصاتی دارد؟ یك از مشخصاتش اخلاقی زدایی و تئوریزه كردن فحشا است. فحشا و فساد اخلاقی، همیشه در تاریخ بشر بوده است؛ اما همیشه مخفی میشده است. برای اولین بار در این دوره جدید است كه فحشا و فساد - مثل همجنسگرایی - علنی و تئوریزه میشود و به آن افتخار میكنند و گروههای صنفی تشكیل میدهند.
مشخصه دوم، گسترش فرهنگ سرمایهداری است كه مبتنی به اسراف و تبذیر و ربا است. آنها میگویند: جهانیسازی فرهنگی، عبارت است از گسترش اجباری، و به عبارت دیگر، گسترش اجتنابناپذیر فرهنگ مدرنیته. آنها میگویند: یا ماییم كه جلو داریم، یا بقیه كه در دوره گذار از سنت به مدرنیته هستند. مفهومش این است كه این، یك جاده یك طرف است، تونلی است كه همه بشریت باید به دنبال ما بیایند؛ بعضی دیرتر و بعضی زودتر، این همان ادبیاتی است كه كمونیستها به كار میبردند و میگفتند: دوره سوسیالیسم آینده قطعی بشریت است؛ ما جلوتر میرویم و بقیه در حال گذار هستند و باید به ما برسند؛ والا نابود خواهند شد. این همان ادبیات فاشیستی است كه ما قبلا از موسولینی و هیتلر هم شنیده بودیم.
اما واقعا كدام فرهنگ، مستحق جهانی شدن است؟ فرهنگی كه به نظر من این چند مشخصه را داشته باشد:
حالا این سؤال مطرح است: آیا فرهنگی كه نه حقیقت بلكه قدرت را غایتالغایات زندگی و علم و سیاست بداند و از دریچه منافع خودش به دیگران و به عالم نگاه كند، میتواند مستحق جهانی شدن باشد؟ آیا فرهنگی كه انسان و جهان را عاری از هر جهتگیری ارزشی میپسندد و سكولاریزه میكند و صبغههای اخلاقی را فقط در حوزه انتخاب فردی و سلیقهای محدود میداند و باب داوری اخلاقی را میبندد، لایق جهانی شدن است؟
آنچه امروز زیر پوشش دموكراسی، پلورالیسم و تولرانس تبلیغ میشود، دوباره یك ایدئولوژی توتالیتر است. به مسلمانها میگویند: نسبت به عقاید خودتان شكاكانه و نسبی گرایانه نگاه كنید. نوبت به خودشان كه میرسد، به نام مدرنیته سرمایهداری، فرهنگ كاملا جزمی و بسته را به بشریت تحمیل میكنند. امروز آنها به دنبال یك انحصار جهانی قدرت، ثروت و حتی تكنولوژی هستند و مرادشان از جهانی سازی، كنترل پلیسی بر كل دنیا و اعمال نظم نوین جهانی است. آنان تحت پوشش مدرنیته جهانی، به دنبال یك دست كردن فرهنگ جهان در جهت و سترنیزه شدن و غربی شدن هستند. حتی میگویند: دین اسلام را آن گونه بفهمید كه با محكمات و مختصات سرمایهداری لیبرال سازگار باشد!
طبیعی است كه در نقطه مقابل، اسلام است كه آن هم یك دین جهانی است. خدا در قرآن كریم فرموده كه پیامبرش،«كافه اللناس»(1) مبعوث شده است؛ یعنی برای همه بشریت. این پیامبر، اهداف و مطالبات جهانی دارد اما این مطالبات جهانی، انسانی است و در جهت مدح انسان و عدالت و فضیلت است، نه پامال كردن حقوق انسان.
در دعایی كه از پیامبر اكرم (ص) برای ماه مبارك رمضان نقل شده، آمده است: «اللهم اغن كل فقیر؛ اللهم اشبع كل جائع؛ اللهم اكس كل عریان؛ اللهم اقض دین كل مدین؛ اللهم فرج عن كل مكروب؛ اللهم رد كل غریب؛ اللهم فك كل اسیر...»
در این دعا از خدا میخواهد كه تمام فقیران جهان به رفاه برسند و تمام گرسنگان جهان سیر شوند و تمام برهنگان جهان لباس بپوشند. پیداست این دین مطالبات جهانی و بشری دارد و با مطالبات جهانی تفكر مقابل حتما اشتقاق تئوریك پیدا میكند و پیدا كرده است.
بخش دوم عرایضم در باب این است كه دین در فرهنگ سرمایهداری لیبرال و در عصر جهانی سازی به مفهوم دوم، به چه مهفومی تحمل خواهد شد و به چه معنا تحمل نخواهد شد؟ وقتی از اسلام و غرب صحبت میكنیم، مراد نسبت اسلام و مسیحیت نیست؛ چون امروز گرچه غرب شهروندان مسیحی دارد، ماهیت مسیحی و دینی ندارد. در تمدن غرب، طبقه مسیحی و رگههای مسیحی هست؛ اما این تمدن یك تمدن سكولار و غیر دینی است و به همین دلیل، مسیحیت را حتی در حوزههای فردی و كاملا بسته و محدود تحمل نخواهند كرد. دینی كه اینها میپذیرند، دینی است كه چند مشخصه زیر را داشته باشد:
یكی اینكه دین نباید مدعی قوانین مدنی و اجتماعی باشد. لذا هر دینی - و به خصوص اسلام - اگر مدعی یك دكترین اجتماعی - اقتصادی و سیاسی شد، قابل تحمل در این پروسه نیست.
مشخصه دوم این است كه دینی در این دوره و این فضا تحمل میشود كه مدعی حقیقتنما بودن عقاید خودش نباشد؛ یعنی گزارههای خودش را این دین نانكاگنیتیو و غیر معرفت بخش بداند، نه معرفت بخش.
به تعبیر دیگر، این دین اولا بپذیرد كه من زبان اساطیری و غیر واقع نماست و دوم اینكه بپذیرد كه زبان من به قدر كافی واضح نیست؛ یعنی قابل تفسیرهای متضاد است و امكان داوری در آن نیست. سوم اینكه بپذیرد كه حق و باطل نسبی و قراردادی است و چهارم بپذیرد كه در مورد گزارههای عقیدتی خودم پافشاری نخواهم كرد.
آنها با همین پلورالیسم (كثرت گرایی)، رلاتیویسم (نسبی گرایی)، تولرانس (تساهل و تسامح) و تكیه بر بعضی از گرایشهای هرمنوتیك میخواهند این چهار مشخصه را بر اسلام تحمیل كنند.
دینی برای این هژمونی قابل تحمل است كه برای هسته قدرت و ثروت و رسانهها در دنیا مزاحمت ایجاد نكند و تقسیم امور را به قدسی و عرفی یعنی مادی و معنوی تفكیك ماده و معنا را به صورت تفكیك مكانیكی بپذیرد. دینی برای آنها قابل تحمیل است كه به پیروان خودش بفهماند مثلا یك شنبه هادر كلیسا مذهبی زندگی كنید، اما در بقیه زندگیتان غیر مذهبی باشد؛ وقتی به مسجد میروید و نماز میخوانید، یا به حج میروید، مذهبی باشید اما در اقتصاد و سیاست و فرهنگ خانواده، مذهبی نباشید! درست بر خلاف سنت پیامبر اكرم (ص) كه بر همه زوایای زندگی، روح مذهب تقوا را جاری میكرد و از ازدواج تا جهاد، به همه چیز صبغه دینی میداد. چرا هژمونی غرب میخواهد از اسلام چنین دینی با مشخصاتی كه گفت، بسازد؟
اولا به خاطر اینكه اسلام بدون دكترین، یك اسلام قابل كنترل است. و ثانیا به خاطر اینكه غرب اساسا با دینی شبیه به آن، كه همان مسیحیت اروپایی باشد، از قبل آشنا بوده است. چرا غرب به این جا رسیده است و چنین برداشتی از دین دارد؟
قرآن كریم به بخشی از این ادله اشاره كرده است. قرآن مقصر اصلی را علمای دین مسیحی و یهودی (احبار و رهبان) میداند و اشاره میكند كه آنها دچار فساد مالی شدند: «اكالون للسحت»
قرآن كریم در جای دیگر اشاره میكند كه آنها وحی و دین را تحریف كردند، چیزهایی از خودشان نوشتند و آنها را به خداوند نسبت دادند:
«فویل للذین یكتبون الكتاب بأیدیهم ثم یقولون هذا من عند الله لیشروا به ثمنا قلیلا فویل لهم مما كتب أیدیهم و ویل لهم مما یكسبون».
قرآن كریم در جای دیگر میفرماید كه علمای دین جوامع مسیحی و یهودی امر به معروف و نهی از منكر را ترك كردند:
آنها بیعدالتی و ظلم را میدیدند، مفاسد و فحشا را میدیدند، ولی اینها را توجیه میكردند و امضای مذهب به پایش میگذاشتند تا به خودشان صدمه نخورد.
مجموع این عوامل باعث شد كه ادیان الهی پیشین تحریف شدند و قدرت جامعهسازی خودشان را از دست دادند وبه طور طبیعی، دین از اجتماع جدا شد. وقتی خرافات وارد دین شد، طبیعی است كه تنها راه حفظ دین، جداكردن دین از عقل است؛ و وقتی مفاسد مالی، اجتماعی سیاسی به وجود آمد، تنها راه توجیهش تفكیك دین از سیاست و حكومت است.
ما باید مراقب باشیم بلایی كه بر سر مسیحیت و یهودیت آمد، عینا بر سر اسلام نیاید، شاید سكولاریسم، عاقبت مسیحیت اروپایی بوده و برای آنها منطقی و طبیعی باشد؛ اما این عاقبت برای اسلام، طبیعی و درست نیست؛ نه به نام مدرن شدن اسلام و نه به نام جهانیسازی. وقتی از بیرون به تحولات غرب مسیحی در پنج قرن اخیر نگاه میكنیم، گویا فردی را میبینیم كه تحولات شخصیتی و فكری نسبتا منطقیای را طی كرده، به این معنا كه این تحولات قابل فهم است، گرچه درست نیست. این فرهنگ، فرهنگی متعصب، مقلد و مذهبی بود كه در قرن پانزدهم و شانزدهم در اثر تماس با جهان اسلام، به تدریج ضربه خورد و متزلزل شد.
عقلگرایی، معنویت عرفانی و دینی و نیز هنر، هر سه در قرون وسطی از جهان اسلام به اروپا منتقل شد؛ اما هیچ كدام از اینها نه اومانیسم امروزی بود و نه راسیونالیسم؛ هیچ كدام ماهیت ماتریالیستی و غیر دینی نداشت. در جهان اسلام همه اینها زیر سایه توحید و شریعت بود.
غرب مسیحی در قرن 17 به غرب روشنفكران لائیك تبدیل شد. قرن 18 قرن آزادی خواهی و شورش و انقلاب بود و قرن 19 قرن ایدیولوژیهای بشری. در قرن 20 مهمترین این ایدئولوژیهای بشری ساخته غرب یعنی فاشیسم، استالینیسم، و لیبرالیسم، امتحان خودشان را در صحنه جامعه بشری پس دادند.
امروز نتیجه حكومت ایدئولوژیهای بشری بر غرب و جهان همین است كه میبینیم: اولا، فاصله طبقاتی، دوم، فساد اخلاقی، و سوم، تحیر و بنبست معرفتی یا شكاكیت. این راهی است كه پیس پای ما برای فردا گشوده شده است.
در جلسه دیگری هم عرض كردم كه در دعوای سنت و مدرنیته - كه دعوای سنت مسیحی و فئودالی اروپا با مدرنیته لائیك غربی است - ما به عنوان جهان اسلام، هیچ كدام از دو طرف دعوا نیستیم. این دعوا به ما مربوط نیست؛ ما هیچ كدام از دو تیم این بازی نیستیم.
در برخی از موارد، فرهنگ سنت مسیحی با فرهنگ اسلامی نزدیكتر است و در بعضی موارد فرهنگ مدرنیته غربی به ما نزدیكتر است و در بعضی موارد ما به عنوان مسلمان با هر دوی آنها مشكل و تضاد داریم.
ما از دینی صحبت میكنیم كه در آن، عقلانیت، معنویت و عدالت در كنار هم جمع شدهاند. اما عقلانیت ما با راسیونالیسم الحادی غرب متفاوت است. عقلانیت ما در زیر سایه وحی و در كنار آن است.
عقلانیت ما با راسیونالیسم الحادی غرب متفاوت است. عقلانیت ما در زیر سایه وحی و در كنار آن است. عدالت ما با شریعت الهی چفت شده است و ناقض شریعت نیست. حقوق بشر و اومانیسم ما، حقوق بشر و اومانیسمی است كه براساس توحید است، نه براساس ماتریالیسم و الحاد.
معنویت اسلام نه از نوع معنویت بودایی است كه هیچ ارتباطی به زندگی عینی نداشته باشد، و نه امری حاشیهای و سلیقهای از نوع معنویت و عرفان آمریكایی است كه مثل یك سرگرمی با ال. اسی. دی و ماری جوانا تامین میشود.
ما معتقدیم تنها دین و مكتبی كه میتواند جهانی باشد، چنین مكتبی است و اساسا مفهوم خاتمیت همین است. اگر ما معتقدیم پیامبر اكرم (ص) خاتم تمام انبیا است و پس از او دیگر هیچ پیامبری نیست. معنی آن این است كه این دین جهانی است؛ برای همه و برای همیشه.
متن حاضر، پیاده شده از نوار سخنرانی رحیم پور ازغدی استاد و محقق، در جمع فرهیختگان بوسنیایی در خصوص جهانی شدن می باشد. در این سخنرانی، «جهانی شدن» به معنای آمریكایی آن به مدد مبانی معارف دینی به نقد كشیده شده و اجمالا به جهانی شدن و نگاه جهانی اسلام پرداخته شده است.
«جهانی شدن» یا «جهانی سازی» و یا همان «غربی سازی جهان» پروژه یا پروسه مدیریت شدهای است كه غرب به رهبری آمریكا در حال پیگیری آن است. علمای اسلام در كشورهای اسلامی در حالتهای متفاوتی هستند: در بعضی از كشورها - مثل كشورهای خاورمیانه - كه اكثریت آنها مسلمان هستند علمای اسلام در شرایط پیامبر در مدینه به سر میبرند و موظف به تلاش برای تشكیل حكومت دینی و اجرای حدود هستند؛ اما در كشورهایی مثل كشور شما - بوسنی - كه مسلمین در اقلیت هستند، علمای اسلام باید نقشی را ایفا كنند كه پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در مكه ایفا كردند. شما در مقام نشر عقاید و اخلاق دینی هستید، نه اجرای حدود دینی.
از من خواسته شد در این فرصت كوتاه - كه به دلیل ضرورت ترجمه، فرصت به نصف كاهش پیدا میكند - مختصرا در باب «جهانی سازی و مسلمانان معاصر» سخن بگویم. جهانی سازی و جهانی شدن، كمتر از پانزده سال است كه وارد بورس گفت و گوهای آكادمیك و رسانهای شده است.
«گلوبالیزاسیون» به مفهوم لازم (جهانی شدن) به عنوان گسترش طبیعی سیطره تمدنی است كه فعالتر و علمیتر است. غرب، نه به مفهوم جغرافیایی بلكه به مفهوم سیاسی و ایدئولوژیك، دنیا را به دو بخش برتر و بربر تقسیم میكند!
اسلام با جهانی شدن به مفهوم گسترش ارتباطات، تجارت و عقل ابرازی هیچ مشكل ذاتی ندارد؛ اما بالعرض مشكل دارد. چون امروزه مسلمانان - متاسفانه - در حوزه سیاست، علم و اقتصاد، دست فروتر را دارند نه فراتر و برتر و در عالم ارتباطات و تبادل - حتی تكنولوژی و فرهنگ - هر چند پروسهای طبیعی باشد، قوی، ضعیف را پایمال میكند.
من در این فرصت میخواهم راجع به گلوبالیزاسیون به معنای متعددی آن یعنی جهانیسازی با همه كار اقتدار آمیزی كه دارد، صحبت كنم. این دیگر یك پروسه طبیعی نیست، یك پروژه برنامهریزی شده است. این توسعه طلبی استعماری، هژمونی لیبرال سرمایهداری در غرب، برای تسلط بر تمام جهان است. جهانی سازی به این مفهوم، سلطه غرب است و بر جهان و به خصوص جهان اسلام؛ و در هر سه حوزه اقتصاد، سیاست و فرهنگ تعقیب میشود.
در حوزه اقتصاد، جهانیسازی به مفهوم سلطه كمپانیهای سرمایهداری غرب بر منابع خام جهان اسلام است و به مفهوم سلطه این كمپانیهاست بر بازار جهانی و جهان اسلام و تغییر ذائقه مصرفی مردم.
در حوزه فرهنگ، جهانیسازی فرهنگسازی برای رشد مصرفگرایی، تنوع طلبی و لذتطلبی است. هدف، ایجاد وابستگی اقتصادی در جهان اسلام و غارت آن در حوزه سیاست است جهانیسازی به این مفهوم، عبارت است از جهانیسازی سلطه سیاسی بر كشورهای اسلامی؛ كه تا به حال از طریق گسترش جنگهای مذهبی و نژادی و قومی و ملی بین مسلمانها تعقیب میشد و این اواخر از طریق لشكركشی و اشغالگری و جنگ و لااقل در جهان اسلام به اصلیترین ركن توسعه سیاسی یا مدرن كردن سیاست - یعنی دموكراسی - هم تن نخواهند داد.
آنها میدانند كه امروز در هر كشور اسلامی كه انتخابات آزاد صورت بگیرد، یك جریان اسلامگرا از كار درمیآید. لذا آنها نه در عراق و افغانستان - كه اشغال كردهاند - بلكه حتی در مصر و عربستان و سایر كشورهای اسلامی، اجازه انتخابات آزاد نخواهند داد.
آنها اعلام میكنند امروز بعد از سقوط كمونیسم، جهان دوباره دو قطبی شده است: یك قطبش هژمونی لیبرال دموكراسی به رهبری آمریكا و صهیونیسم است و قطب دیگر، جریان اسلامگرا در تودههای جهان اسلام كه از آن به نهضت بیداری جهان اسلام تعبیر میشود.
سومین حوزه جهانیسازی، به مفهوم دوم، حوزه فرهنگ است كه به نام گسترش فرهنگ مدرنیته، روش زندگی آمریكا را در تمام دنیا ترویج میدهد. جهانی سازی فرهنگی به این معنا یعنی غربی سازی آمریكایی.
فرهنگ و ارزشهای آمریكایی كه قرار است با پوشش جهانی سازی بر دنیا تحمیل شود، چه مشخصاتی دارد؟ یك از مشخصاتش اخلاقی زدایی و تئوریزه كردن فحشا است. فحشا و فساد اخلاقی، همیشه در تاریخ بشر بوده است؛ اما همیشه مخفی میشده است. برای اولین بار در این دوره جدید است كه فحشا و فساد - مثل همجنسگرایی - علنی و تئوریزه میشود و به آن افتخار میكنند و گروههای صنفی تشكیل میدهند.
مشخصه دوم، گسترش فرهنگ سرمایهداری است كه مبتنی به اسراف و تبذیر و ربا است. آنها میگویند: جهانیسازی فرهنگی، عبارت است از گسترش اجباری، و به عبارت دیگر، گسترش اجتنابناپذیر فرهنگ مدرنیته. آنها میگویند: یا ماییم كه جلو داریم، یا بقیه كه در دوره گذار از سنت به مدرنیته هستند. مفهومش این است كه این، یك جاده یك طرف است، تونلی است كه همه بشریت باید به دنبال ما بیایند؛ بعضی دیرتر و بعضی زودتر، این همان ادبیاتی است كه كمونیستها به كار میبردند و میگفتند: دوره سوسیالیسم آینده قطعی بشریت است؛ ما جلوتر میرویم و بقیه در حال گذار هستند و باید به ما برسند؛ والا نابود خواهند شد. این همان ادبیات فاشیستی است كه ما قبلا از موسولینی و هیتلر هم شنیده بودیم.
اما واقعا كدام فرهنگ، مستحق جهانی شدن است؟ فرهنگی كه به نظر من این چند مشخصه را داشته باشد:
حالا این سؤال مطرح است: آیا فرهنگی كه نه حقیقت بلكه قدرت را غایتالغایات زندگی و علم و سیاست بداند و از دریچه منافع خودش به دیگران و به عالم نگاه كند، میتواند مستحق جهانی شدن باشد؟ آیا فرهنگی كه انسان و جهان را عاری از هر جهتگیری ارزشی میپسندد و سكولاریزه میكند و صبغههای اخلاقی را فقط در حوزه انتخاب فردی و سلیقهای محدود میداند و باب داوری اخلاقی را میبندد، لایق جهانی شدن است؟
آنچه امروز زیر پوشش دموكراسی، پلورالیسم و تولرانس تبلیغ میشود، دوباره یك ایدئولوژی توتالیتر است. به مسلمانها میگویند: نسبت به عقاید خودتان شكاكانه و نسبی گرایانه نگاه كنید. نوبت به خودشان كه میرسد، به نام مدرنیته سرمایهداری، فرهنگ كاملا جزمی و بسته را به بشریت تحمیل میكنند. امروز آنها به دنبال یك انحصار جهانی قدرت، ثروت و حتی تكنولوژی هستند و مرادشان از جهانی سازی، كنترل پلیسی بر كل دنیا و اعمال نظم نوین جهانی است. آنان تحت پوشش مدرنیته جهانی، به دنبال یك دست كردن فرهنگ جهان در جهت و سترنیزه شدن و غربی شدن هستند. حتی میگویند: دین اسلام را آن گونه بفهمید كه با محكمات و مختصات سرمایهداری لیبرال سازگار باشد!
طبیعی است كه در نقطه مقابل، اسلام است كه آن هم یك دین جهانی است. خدا در قرآن كریم فرموده كه پیامبرش،«كافه اللناس»(1) مبعوث شده است؛ یعنی برای همه بشریت. این پیامبر، اهداف و مطالبات جهانی دارد اما این مطالبات جهانی، انسانی است و در جهت مدح انسان و عدالت و فضیلت است، نه پامال كردن حقوق انسان.
در دعایی كه از پیامبر اكرم (ص) برای ماه مبارك رمضان نقل شده، آمده است: «اللهم اغن كل فقیر؛ اللهم اشبع كل جائع؛ اللهم اكس كل عریان؛ اللهم اقض دین كل مدین؛ اللهم فرج عن كل مكروب؛ اللهم رد كل غریب؛ اللهم فك كل اسیر...»
در این دعا از خدا میخواهد كه تمام فقیران جهان به رفاه برسند و تمام گرسنگان جهان سیر شوند و تمام برهنگان جهان لباس بپوشند. پیداست این دین مطالبات جهانی و بشری دارد و با مطالبات جهانی تفكر مقابل حتما اشتقاق تئوریك پیدا میكند و پیدا كرده است.
بخش دوم عرایضم در باب این است كه دین در فرهنگ سرمایهداری لیبرال و در عصر جهانی سازی به مفهوم دوم، به چه مهفومی تحمل خواهد شد و به چه معنا تحمل نخواهد شد؟ وقتی از اسلام و غرب صحبت میكنیم، مراد نسبت اسلام و مسیحیت نیست؛ چون امروز گرچه غرب شهروندان مسیحی دارد، ماهیت مسیحی و دینی ندارد. در تمدن غرب، طبقه مسیحی و رگههای مسیحی هست؛ اما این تمدن یك تمدن سكولار و غیر دینی است و به همین دلیل، مسیحیت را حتی در حوزههای فردی و كاملا بسته و محدود تحمل نخواهند كرد. دینی كه اینها میپذیرند، دینی است كه چند مشخصه زیر را داشته باشد:
یكی اینكه دین نباید مدعی قوانین مدنی و اجتماعی باشد. لذا هر دینی - و به خصوص اسلام - اگر مدعی یك دكترین اجتماعی - اقتصادی و سیاسی شد، قابل تحمل در این پروسه نیست.
مشخصه دوم این است كه دینی در این دوره و این فضا تحمل میشود كه مدعی حقیقتنما بودن عقاید خودش نباشد؛ یعنی گزارههای خودش را این دین نانكاگنیتیو و غیر معرفت بخش بداند، نه معرفت بخش.
به تعبیر دیگر، این دین اولا بپذیرد كه من زبان اساطیری و غیر واقع نماست و دوم اینكه بپذیرد كه زبان من به قدر كافی واضح نیست؛ یعنی قابل تفسیرهای متضاد است و امكان داوری در آن نیست. سوم اینكه بپذیرد كه حق و باطل نسبی و قراردادی است و چهارم بپذیرد كه در مورد گزارههای عقیدتی خودم پافشاری نخواهم كرد.
آنها با همین پلورالیسم (كثرت گرایی)، رلاتیویسم (نسبی گرایی)، تولرانس (تساهل و تسامح) و تكیه بر بعضی از گرایشهای هرمنوتیك میخواهند این چهار مشخصه را بر اسلام تحمیل كنند.
دینی برای این هژمونی قابل تحمل است كه برای هسته قدرت و ثروت و رسانهها در دنیا مزاحمت ایجاد نكند و تقسیم امور را به قدسی و عرفی یعنی مادی و معنوی تفكیك ماده و معنا را به صورت تفكیك مكانیكی بپذیرد. دینی برای آنها قابل تحمیل است كه به پیروان خودش بفهماند مثلا یك شنبه هادر كلیسا مذهبی زندگی كنید، اما در بقیه زندگیتان غیر مذهبی باشد؛ وقتی به مسجد میروید و نماز میخوانید، یا به حج میروید، مذهبی باشید اما در اقتصاد و سیاست و فرهنگ خانواده، مذهبی نباشید! درست بر خلاف سنت پیامبر اكرم (ص) كه بر همه زوایای زندگی، روح مذهب تقوا را جاری میكرد و از ازدواج تا جهاد، به همه چیز صبغه دینی میداد. چرا هژمونی غرب میخواهد از اسلام چنین دینی با مشخصاتی كه گفت، بسازد؟
اولا به خاطر اینكه اسلام بدون دكترین، یك اسلام قابل كنترل است. و ثانیا به خاطر اینكه غرب اساسا با دینی شبیه به آن، كه همان مسیحیت اروپایی باشد، از قبل آشنا بوده است. چرا غرب به این جا رسیده است و چنین برداشتی از دین دارد؟
قرآن كریم به بخشی از این ادله اشاره كرده است. قرآن مقصر اصلی را علمای دین مسیحی و یهودی (احبار و رهبان) میداند و اشاره میكند كه آنها دچار فساد مالی شدند: «اكالون للسحت»
قرآن كریم در جای دیگر اشاره میكند كه آنها وحی و دین را تحریف كردند، چیزهایی از خودشان نوشتند و آنها را به خداوند نسبت دادند:
«فویل للذین یكتبون الكتاب بأیدیهم ثم یقولون هذا من عند الله لیشروا به ثمنا قلیلا فویل لهم مما كتب أیدیهم و ویل لهم مما یكسبون».
قرآن كریم در جای دیگر میفرماید كه علمای دین جوامع مسیحی و یهودی امر به معروف و نهی از منكر را ترك كردند:
آنها بیعدالتی و ظلم را میدیدند، مفاسد و فحشا را میدیدند، ولی اینها را توجیه میكردند و امضای مذهب به پایش میگذاشتند تا به خودشان صدمه نخورد.
مجموع این عوامل باعث شد كه ادیان الهی پیشین تحریف شدند و قدرت جامعهسازی خودشان را از دست دادند وبه طور طبیعی، دین از اجتماع جدا شد. وقتی خرافات وارد دین شد، طبیعی است كه تنها راه حفظ دین، جداكردن دین از عقل است؛ و وقتی مفاسد مالی، اجتماعی سیاسی به وجود آمد، تنها راه توجیهش تفكیك دین از سیاست و حكومت است.
ما باید مراقب باشیم بلایی كه بر سر مسیحیت و یهودیت آمد، عینا بر سر اسلام نیاید، شاید سكولاریسم، عاقبت مسیحیت اروپایی بوده و برای آنها منطقی و طبیعی باشد؛ اما این عاقبت برای اسلام، طبیعی و درست نیست؛ نه به نام مدرن شدن اسلام و نه به نام جهانیسازی. وقتی از بیرون به تحولات غرب مسیحی در پنج قرن اخیر نگاه میكنیم، گویا فردی را میبینیم كه تحولات شخصیتی و فكری نسبتا منطقیای را طی كرده، به این معنا كه این تحولات قابل فهم است، گرچه درست نیست. این فرهنگ، فرهنگی متعصب، مقلد و مذهبی بود كه در قرن پانزدهم و شانزدهم در اثر تماس با جهان اسلام، به تدریج ضربه خورد و متزلزل شد.
عقلگرایی، معنویت عرفانی و دینی و نیز هنر، هر سه در قرون وسطی از جهان اسلام به اروپا منتقل شد؛ اما هیچ كدام از اینها نه اومانیسم امروزی بود و نه راسیونالیسم؛ هیچ كدام ماهیت ماتریالیستی و غیر دینی نداشت. در جهان اسلام همه اینها زیر سایه توحید و شریعت بود.
غرب مسیحی در قرن 17 به غرب روشنفكران لائیك تبدیل شد. قرن 18 قرن آزادی خواهی و شورش و انقلاب بود و قرن 19 قرن ایدیولوژیهای بشری. در قرن 20 مهمترین این ایدئولوژیهای بشری ساخته غرب یعنی فاشیسم، استالینیسم، و لیبرالیسم، امتحان خودشان را در صحنه جامعه بشری پس دادند.
امروز نتیجه حكومت ایدئولوژیهای بشری بر غرب و جهان همین است كه میبینیم: اولا، فاصله طبقاتی، دوم، فساد اخلاقی، و سوم، تحیر و بنبست معرفتی یا شكاكیت. این راهی است كه پیس پای ما برای فردا گشوده شده است.
در جلسه دیگری هم عرض كردم كه در دعوای سنت و مدرنیته - كه دعوای سنت مسیحی و فئودالی اروپا با مدرنیته لائیك غربی است - ما به عنوان جهان اسلام، هیچ كدام از دو طرف دعوا نیستیم. این دعوا به ما مربوط نیست؛ ما هیچ كدام از دو تیم این بازی نیستیم.
در برخی از موارد، فرهنگ سنت مسیحی با فرهنگ اسلامی نزدیكتر است و در بعضی موارد فرهنگ مدرنیته غربی به ما نزدیكتر است و در بعضی موارد ما به عنوان مسلمان با هر دوی آنها مشكل و تضاد داریم.
ما از دینی صحبت میكنیم كه در آن، عقلانیت، معنویت و عدالت در كنار هم جمع شدهاند. اما عقلانیت ما با راسیونالیسم الحادی غرب متفاوت است. عقلانیت ما در زیر سایه وحی و در كنار آن است.
عقلانیت ما با راسیونالیسم الحادی غرب متفاوت است. عقلانیت ما در زیر سایه وحی و در كنار آن است. عدالت ما با شریعت الهی چفت شده است و ناقض شریعت نیست. حقوق بشر و اومانیسم ما، حقوق بشر و اومانیسمی است كه براساس توحید است، نه براساس ماتریالیسم و الحاد.
معنویت اسلام نه از نوع معنویت بودایی است كه هیچ ارتباطی به زندگی عینی نداشته باشد، و نه امری حاشیهای و سلیقهای از نوع معنویت و عرفان آمریكایی است كه مثل یك سرگرمی با ال. اسی. دی و ماری جوانا تامین میشود.
ما معتقدیم تنها دین و مكتبی كه میتواند جهانی باشد، چنین مكتبی است و اساسا مفهوم خاتمیت همین است. اگر ما معتقدیم پیامبر اكرم (ص) خاتم تمام انبیا است و پس از او دیگر هیچ پیامبری نیست. معنی آن این است كه این دین جهانی است؛ برای همه و برای همیشه.
پی نوشت
1- و ما أرسلناك إالا كافه للناس بشیرا و نذیرا ولكن أكثر الناس لایعلمون. سبأ: 28.
2- مائده: 42.
3- بقره: 79.
4- مائده: 63.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}